وقتی که نوجوان بودم و از شعر خیلی سر در نمی آوردم و تمام آموخته هایم برمی گشت به شعر کتاب های درسی، چند کتاب و دفتر و مقداری کاغذ پاره به دستم رسید که باید می دادمشان به نان خشکه ای. کتاب ها رو که ورق می زدم یکیش برایم خیلی گیرا آمد. آن را برداشتم و هرازگاهی تورق می کردم. سال های بعد با اسم قیصر امین پور آشنا شدم. شعرهایی از او می شنیدم که روحم را سیقل می داد. در زندگی نامه اش نام کتابی را خواندم که شبیه همانی بود که سال های سال قبل ، مرا با دنیای شعر آشنا کرده بود. مراجعه کردم و دیدم روی کتاب نوشته «در کوچه آفتاب» ، «قیصر امین پور». دیگر قیصر برایم ناآشنا نبود بلکه آشنایی بود که سال ها با او زندگی می کردم امّا نمی شناختمش.